شهرام شیدایی

بیست و سوم خردادماه سال ۱۳۴۶؛ سراب - دوم آذرماه سال ۱۳۸۸؛ تهران

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مردی که در بعدازظهری ساکت» ثبت شده است

خندیدن در خانه ای که می سوخت - مردی که در بعدازظهری ساکت

مردی که در بعدازظهری ساکت

باغچه‌اش را آب می‌داد

ناگهان به یاد آورد که مُرده.


لحظه‌ای بعد

سایه‌ها و صداهای بعدازظهر یکی می‌شوند

   و یک‌ریزیِ فراموشی

همه‌چیز را می‌بلعد.


مانده ای و به‌دقت نگاه می‌کنی:

هیچ اثری از او نیست.



و چند روز فکرِ مرا می‌گیرد

    فکرِ کسانی که هرگز

   وجود نداشته‌اند


لحظه‌ای دلم می‌خواست به شکلِ زنِ سابقِ آن مرد دربیایم

 از کنار او بگذرم

و مرد سراسیمه شلنگِ آب را رها کند

بدوَد

زن بایستد  بگوید

    بیست سال . . . 

  بیست سال . . . 

بیست سال . . . 

بیست سال . . .

. . .

زن آن‌جا می‌ایستد

    اصلاً حرفی نمی‌زند

مرد با هول و هراس به تنِ خود  لباس‌های خود

دست می‌کشد

و سعی می‌کند باور کند. 



مثلِ جریان دو مِه

    آن دو در هم شناور می‌شوند.

و من می‌مانم

با کاغذی که در آن

      هیچ‌وقت

هیچ اتفاقی

     نمی‌افتد. 





:: قطعه ای از کتاب خندیدن در خانه ای که می سوخت؛ اثر زنده یاد شهرام شیدایی 
شهرام شیدایی

مردی که در بعدازظهری ساکت

مردی که در بعدازظهری ساکت

باغچه‌اش را آب می‌داد

ناگهان به یاد آورد که مُرده.


لحظه‌ای بعد

سایه‌ها و صداهای بعدازظهر یکی می‌شوند

   و یک‌ریزیِ فراموشی

همه‌چیز را می‌بلعد.


مانده ای و به‌دقت نگاه می‌کنی:

هیچ اثری از او نیست.



و چند روز فکرِ مرا می‌گیرد

     فکرِ کسانی که هرگز

    وجود نداشته‌اند


لحظه‌ای دلم می‌خواست به شکلِ زنِ سابقِ آن مرد دربیایم

  از کنار او بگذرم

 و مرد سراسیمه شلنگِ آب را رها کند

بدوَد

زن بایستد  بگوید

     بیست سال . . . 

   بیست سال . . . 

بیست سال . . . 

بیست سال . . .

. . .

زن آن‌جا می‌ایستد

     اصلاً حرفی نمی‌زند

مرد با هول و هراس به تنِ خود  لباس‌های خود

دست می‌کشد

و سعی می‌کند باور کند. 



مثلِ جریان دو مِه

       آن دو در هم شناور می‌شوند.

و من می‌مانم

 با کاغذی که در آن

       هیچ‌وقت

هیچ اتفاقی

      نمی‌افتد. 





:: قطعه ای از کتاب خندیدن در خانه ای که می سوخت؛ اثر زنده یاد شهرام شیدایی 
شهرام شیدایی