1
فلزی تازه به خانه میآورم
یک شیءِ غریب
ساعتها نگاهش میکنم
داستانش را
نمیگوید .
2
دو مأمور از دو طرف میبَرَندش
با دستهایی از پشت بسته
سرش را به عقب میچرخانَد
و با دهانی پر از خون میپرسد :
آرژانتین بُرد یا اسپانیا ! ؟
3
میدانِ اسبدوانی .
پسربچه بر شانههای پدربزرگ .
پسر میدان را با هیاهویش تجربه میکند
اسبها آدمها و صداها را .
پیرمرد میدان را نمیبیند .
فیلمِ دیگری در او آغاز شده است .
4
بابا ! اون صدای چی بود ؟
هیچی عزیزم حتماً خواب دیدی .
دوباره .
بابا ! این صدای چیه ؟
. . .
ــ اشیا در شب ، روز را از خود بیرون میکنند
5
آشتی ؟ آتش بس ؟ عقبنشینی ؟
درست در لحظهای که
یکی باید دیگری را
به قتل می رسانْد .
6
به آن ساعتِ آخر که نزدیک شویم
ساعت
عقربهها و اعدادش را به درون خواهد کشید .
7
بقالِ سرِ راه بلند داد میزند که او بشنود :
ــ آرژانتین .
8
دیدنِ یک آشنا
درست وسطِ کویر .
9
صندلیِ لهستانی
در حاشیة شعر میچرخد ، حرکت میکند
خود را به روسی و فرانسه و چینی ترجمه میکند
غلتواغلت پُـشتکغلت میزند
اما هنوز ، به داخل نیامده .
10
سایهای که در ذهن به وجود میآید
هیچجایی نمیافتد .
11
آنوقتها تلهویزیون نبود
مردِ هشتادساله اولینبار که دریا را دیده بود
آنقدر خندیده بود
آنقدر خندیده بود
12
مرگ ، در شهرهای بزرگ
عمودی به سراغِ آدم میآید .
13
دو پیردمردِ جلوِ صف
پولی میدهند دستگاهی میگیرند و به خود وصل میکنند
در کافهای مینشینند
و هر یک با صدوبیست واژة قرضگرفته
رودخانههاشان را به حرکت درمیآورند .
14
آرژرانتین .
15
یکزمانی
دیدنِ کولیها در شهر
استعداد نمیخواست .
16
تختخوابِ فنری .
کشتیِ غرقشده .
آبیار با فانوسی در شب .
هر سه ، اینجا هستند .
17
مالیخولیایی که دیگر ، نمیتواند اشیا را دچارِ توهّم کند .
18
ابدیتْ آرام نیست
کلمهاش را به میانِ ما آورده ؟
باید
دوباره دفنش کنیم .
19
امتناعِ کلمهها
برای حضور در این خانه .
*
روی ما اینجا
چند فعلِ گذشته ملافة سفید میکشند.
20
بابا ! برف تا کجا باید بباره
که من پسرِ تو نباشم ؟
21
این موقعِشب ماهیِ کوچکی از خوابِ دیگران جدا شده ؛
شکارگرانِ برکه کارش را خواهند ساخت .
شاید ما هم
با خودمان این کار را کردهایم .
22
کلمهها دیگر نمیآیند .
ماهیگیر به تورِ خالیاَش آنقدر عادت کرد
که بعد از سالها وقتی ماهیای در تور دید
رنگش پرید .
23
وسطِ ظهر
گلابیِ درشتی در باغ به زمین میافتد .
این چیزیست که یکی از پیرمردها
ساعتها در تقلای گفتنِ آن است .
24
از خودمان بیرون آمدیم .
به اشیا رسیدیم ؛
ماندیم .
مزخرفبودنِ شعرها و داستانهامان را
فهمیدیم .
25
فاصلهها منطقیست
این چیزیست که هنوز اذیتم میکند .
26
فیلم ،
در سینمایی خالی پخش میشود .
:: قطعه ای از کتاب خندیدن در خانه ای که می سوخت؛ اثر زنده یاد شهرام شیدایی