هنوز ناتوانی در نوشتن را می‌شود نوشت

تاریکی‌ای را که در ما به همه‌چیز نگاه می‌کند

و هیچ‌گاه و هیچ‌جا جُفت نمی‌شود.


تو فکر می‌کنی ما می‌توانیم بقیۀ خواب‌هایمان را پیدا کنیم؟

کتاب‌هایی را که تمام می‌شوند ادامه دهیم؟

و بگوییم از تمام‌شدنِ هرچیزی باید ترسید؟

برویم و چند سال در دریا گم شویم

و وقتی که بیاییم بگوییم ما از دریا آمده‌ایم؟

تو فکر می‌کنی ما چه‌گونه همۀ این چیزهایی ساده را بلدیم:

بیدارشدن از خواب

قدم‌زدن

در خانه نشستن

و سکوت دربارۀ اشیا را؟


پیش‌گویی کُن که آینده قبلاً تمام شده

یک‌نوع بیماریِ مُسری در نگاه‌ها پیدا شده:

تو غریبه‌ای، من غریبه‌ام

پدر غریبه، خواهر غریبه

زمین پُر از غریبه‌هاست

ــ کسی این را می‌نویسد ــ

تو فکر نمی‌کنی ما همدیگر را، جایی دیگر، دیده باشیم؟

جایی در موسیقی؟

...


فکر نمی‌کنی داشتنِ چشم ابرو دهان سر

چیزِ بسیار غریبی‌ست؟


آن‌قدر همه‌چیز را می‌بینیم

که هرگز نشناسیمشان


همیشه می‌ترسم

که به این بازی

عادت کنم 







 :: قطعه ای از کتاب آتشی برای آتشی دیگر؛ اثر زنده یاد شهرام شیدایی