۱)
ابتدا خورشید
قصه را میگفت
ماه
مدهوش بهگوش میماند
بعدها
ساکنانِ زمین نیز
زبان باز کردند:
تختهسنگها و درختان
آبها و ...
کسی
گوش نمیداد
۲)
ما یک خورشیدِ قراضه آنبالا داریم
که همهچیز را مهربانانه زخمی میکند
دلهایمان را جمع کردهایم
تا به او قرض بدهیم
که به دلِ قدیمیِ خود بچسبانَد
و همه باهم
بتوانیم با چیزهای کهنه کنار بیاییم
برای دوستداشتنِ بیشتر
برای زخمیشدنِ بیشتر
:: قطعه ای از کتاب آتشی برای آتشی دیگر؛ اثر زنده یاد شهرام شیدایی