شهرام شیدایی

بیست و سوم خردادماه سال ۱۳۴۶؛ سراب - دوم آذرماه سال ۱۳۸۸؛ تهران

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کلمه هایی که از ما به جا خواهند ماند» ثبت شده است

کلمه هایی که از ما به جا خواهند ماند

ما رها نمی‌شویم

زرد پُررنگ

پنجره

تا نیمه‌شب

همیشه کودکیِ من خواب می‌بیند

یک کلام

خورشید را در آسمان

در جاده

پلنگی تیرخورده

شادیِ کودکانۀ قرمز

بال بر خاک

همه‌جا  که قرمز می‌شود

ایثار

بوی تو

خروس را

تسکین

تلاطمی لال

در باد

همبازیِ غایب

شعر

خونی که مُدام جرقه می‌زند

اگر ستاره‌ها

چشم‌بسته می‌گردیم

عشق در زندان

قایقِ جامانده

تبر در دهان، تبر در خون

دیر یا زود

دست‌های آلوده

زندانی در زندانی

در این اتاق

شعری برای یک مترسک

درِ بسته

تا دیر نشده

اتاقِ انتظار

بازی را باختهام

گرمای زمستانی

زمینِ قدیمی

همه‌چیز را کم می‌آورم

تطهیر

ابتدا خورشید

ما یک خورشیدِ قراضه

شعرهای کوتاه




در کلاسِ  درس، همیشه  به  این فکر بودم که باید پُشتِ‌سرمان نیز

 تخته‌سیاهی  باشد که آن‌چه من می‌خواهم در آن نوشته شود.


و این نخستین تخته‌سیاهِ جانِ‌سالم‌به‌دربُرده‌ای‌ست که تن به چاپ داد، که 

توانستم در داوری ظهور بگذارمش و بعد صورت‌های خودم را در آن ببینم و

 از آن‌ها فرار نکنم و بپذیرم آن‌گونه فکر می‌کرده‌ام؛  که شعرهایم این نبوده‌اند

 که الان هست، که نابغه‌ای عجیب‌وغریب نبوده‌ام و شعرهایم سِیرِ خود را 

طی کرده‌اند و من مجموعه‌ای از این‌ها بوده‌ام و این‌ها پاسخ یا واکنش یا

 گفت‌وگویی بود به/با فرهنگی که در حدِ توانم ــ تا آن‌روزها ــ توانسته بودم

 جذب کنم...




شاید زمین چیزی از من پرسیده

که از خواب بیدار شده‌ام.

یا قصه‌ای در من زنده شده

که جوراب‌هایم را بلد نیستم بپوشم

چه‌قدر ساده می‌نویسیم که زنده‌گی عجیب است

و دست‌هایمان را پیدا نمی‌کنیم.


تصویری که مرا می‌خواهد زنده نگه‌دارد

کوچک شده است، کوچک.

ــ ناتمامی در ما دنبالِ جایی می‌گردد ــ


مادر کلمه‌ای‌ست که در اتاقِ مجاور خوابیده

من به همه‌چیز مشکوکم

به چراغی که روشن کرده‌ام

به تابلوهای روی دیوار

به کسی که هفتۀ پیش در گورستان چال کردیم


شاید به خواب‌های بالاتری راه یافته‌ام

به دنیاهایی دیگر

که صدای شماها را

چند روزِ دیگر می‌شنوم

و برای شنیدنِ جواب‌هایتان

همیشه کنارم خالی می‌مانَد.

من به گوش‌دادنِ حرف‌ها

نشستن کنارِ همدیگر

به تمامِ فاصله‌های نزدیک‌شده مشکوکم.


امروز ناتمامی را جشن می‌گیرم

فردا، یک هفتۀ دیگر خواهد گذشت.


در می‌زنند

کسی پُشتِ پنجره آمده است

همیشه فکر می‌کنم...


کلمه‌هایی که از ما به‌جا خواهند ماند

بی‌خوابی عجیبی خواهند کشید

بی‌خوابیِ عجیبی.

کلیدهای گریه‌کردن را

برای قاتلانی که در راهند

جامی‌گذارم.     








 :: قطعه ای از کتاب آتشی برای آتشی دیگر؛ اثر زنده یاد شهرام شیدایی 

شهرام شیدایی

آتشی برای آتشی دیگر - کلمه هایی که از ما به جا خواهند ماند

ما رها نمی‌شویم

زرد پُررنگ

پنجره

تا نیمه‌شب

همیشه کودکیِ من خواب می‌بیند

یک کلام

خورشید را در آسمان

در جاده

پلنگی تیرخورده

شادیِ کودکانۀ قرمز

بال بر خاک

همه‌جا  که قرمز می‌شود

ایثار

بوی تو

خروس را

تسکین

تلاطمی لال

در باد

همبازیِ غایب

شعر

خونی که مُدام جرقه می‌زند

اگر ستاره‌ها

چشم‌بسته می‌گردیم

عشق در زندان

قایقِ جامانده

تبر در دهان، تبر در خون

دیر یا زود

دست‌های آلوده

زندانی در زندانی

در این اتاق

شعری برای یک مترسک

درِ بسته

تا دیر نشده

اتاقِ انتظار

بازی را باختهام

گرمای زمستانی

زمینِ قدیمی

همه‌چیز را کم می‌آورم

تطهیر

ابتدا خورشید

ما یک خورشیدِ قراضه

شعرهای کوتاه




در کلاسِ  درس، همیشه  به  این فکر بودم که باید پُشتِ‌سرمان نیز

 تخته‌سیاهی  باشد که آن‌چه من می‌خواهم در آن نوشته شود.


و این نخستین تخته‌سیاهِ جانِ‌سالم‌به‌دربُرده‌ای‌ست که تن به چاپ داد، که 

توانستم در داوری ظهور بگذارمش و بعد صورت‌های خودم را در آن ببینم و

 از آن‌ها فرار نکنم و بپذیرم آن‌گونه فکر می‌کرده‌ام؛  که شعرهایم این نبوده‌اند

 که الان هست، که نابغه‌ای عجیب‌وغریب نبوده‌ام و شعرهایم سِیرِ خود را 

طی کرده‌اند و من مجموعه‌ای از این‌ها بوده‌ام و این‌ها پاسخ یا واکنش یا

 گفت‌وگویی بود به/با فرهنگی که در حدِ توانم ــ تا آن‌روزها ــ توانسته بودم

 جذب کنم...




شاید زمین چیزی از من پرسیده

که از خواب بیدار شده‌ام.

یا قصه‌ای در من زنده شده

که جوراب‌هایم را بلد نیستم بپوشم

چه‌قدر ساده می‌نویسیم که زنده‌گی عجیب است

و دست‌هایمان را پیدا نمی‌کنیم.


تصویری که مرا می‌خواهد زنده نگه‌دارد

کوچک شده است، کوچک.

ــ ناتمامی در ما دنبالِ جایی می‌گردد ــ


مادر کلمه‌ای‌ست که در اتاقِ مجاور خوابیده

من به همه‌چیز مشکوکم

به چراغی که روشن کرده‌ام

به تابلوهای روی دیوار

به کسی که هفتۀ پیش در گورستان چال کردیم


شاید به خواب‌های بالاتری راه یافته‌ام

به دنیاهایی دیگر

که صدای شماها را

چند روزِ دیگر می‌شنوم

و برای شنیدنِ جواب‌هایتان

همیشه کنارم خالی می‌مانَد.

من به گوش‌دادنِ حرف‌ها

نشستن کنارِ همدیگر

به تمامِ فاصله‌های نزدیک‌شده مشکوکم.


امروز ناتمامی را جشن می‌گیرم

فردا، یک هفتۀ دیگر خواهد گذشت.


در می‌زنند

کسی پُشتِ پنجره آمده است

همیشه فکر می‌کنم...


کلمه‌هایی که از ما به‌جا خواهند ماند

بی‌خوابی عجیبی خواهند کشید

بی‌خوابیِ عجیبی.

کلیدهای گریه‌کردن را

برای قاتلانی که در راهند

جامی‌گذارم.     








 :: قطعه ای از کتاب آتشی برای آتشی دیگر؛ اثر زنده یاد شهرام شیدایی 

شهرام شیدایی