همهی دارایی من، اندوهِ من است
و هر روز بدهکارتر میشوم
از درخت چیزی کم میآورم
از آفتاب چیزی
و نمیدانم کجا باید پنهان شوم
کتابها، موسیقی، پنهانم نمیکنند
لباسهایم، صندلیای که در آن گوشه است
لامپِ روشن
هیچکدام حرفی نمیزنند
و از اینکه همیشه میتوان اینگونه ادامه داد
همهچیز را یکطرفه مخاطبِ خود کرد
دیکتاتور ماند
حتا در اندوه
نگرانِ جابهجایی و پناهآوردنِ آنطرفِ دیگر میشوم من
چهگونه ممکن است که کاربردِ یک سیب
فقط خوردنِ آن باشد؟
ما دیکتاتور میزییم
و کسانی بر دیکتاتوری ما دخیل میبندند
و یا مَردِمان میشمارند
از حرکتکردن به دُورِ خورشید
و مدامبودنِ این چرخه
بهتمامِ معنا میترسم
من به کاربردِ خندیدنها، گریستنها
به کاربردِ کتاب
به کاربردِ نگاه کردن مشکوک شدهام
هیچچیز به جایِ اولش برنمیگردد
اینجا جایی برایِ برگشتن پیدا نمیکنی
اگر شام نخورده بیایید
فقیر هم باشید
در، همیشه ،بسته میمانَد.
و رفتهرفته، به کاربردنِ کلمهها را نیز
خطرناک حس میکنم
باید از همه این را پرسید
آیا زمین گرسنه است
یا اصلاً نمیداند که وجود دارد؟
ما روی آن حرف زدهایم
خواب دیدهایم
آتش روشن کردهایم
آیا ممکن است که یکطرفِ گذشتههای زمین و زمینیها را
دزدیده باشند؟
من رفتهرفته همهچیز را کم میآورم
خورشید را از خودش
زمین را از خودش
و درمییابم که اندوهم داراییِ من نیست
بدهی اجباریِ من است
و نوشتن جعلکردنِ پرداختِ این بدهیست