در تاریکیِ روی یک تکه یخ
قطعة نمایشیِ زیر اجرا میشد :
زنی به اندازة یک بندِانگشت میرقصید .
ــ نورِ مهتابیِ یک رؤیا با شعاعی کوچک روی آن تکه یخ بود ــ
موسیقیِ رقصش خودِ او بود ، کوچک ، آرام
به قدری آرام میرقصید
که نفهمیدم کِی پلکهایم افتاد .
از جایی که سرم شکسته بود
خون میدوید و در یخها اسلوموشن میشد
رقصِ آن موجود و رقصِ خون در یخ
برای نفس گرفتن
به روی آب میآیم
و نمیدانم چگونه ادامه دهم .
:: قطعه ای از کتاب خندیدن در خانه ای که می سوخت؛ اثر زنده یاد شهرام شیدایی