صدای کسی را دوباره میسازند
چهرة کسی را دوباره میآورند
غافلگیر از اینکه بازجوییست یا چه
غافلگیر از اینکه برگشتی شده در زمان یا تو
□
و می بینم که سایههای غلیظی پشتِ سرم میایستند
آماده که گلویم را
آماده که با باتوم
آماده که با پوتین و لگد و سیلی . . .
و تکصدایی که اتاق را میدَرَد از هم:
ــ برا آش خوردن نیاوُردیمِت اینجا
برا شناسایی آوُردیمِت کثافت!
□
و بعد از ساعتها
صدای بازسازیشده
چهرة آمده، خم میشود در من
نگاهم میکند
میچرخد رو به مأمورها :
ــ نه! نتونستم بشناسمش .
□
و حالا در میانِ یک قبریم با استخوانهایمان
و صدای کودکانهای که با استخوانهایش بازی میکند :
باید راحتمون بذارن نه ؟ ما که نمیخوایْم خودمونو بشناسیم ؟
:: قطعه ای از کتاب خندیدن در خانه ای که می سوخت؛ اثر زنده یاد شهرام شیدایی