دیروقت است
فرشتهای در کار نیست
از دنیا چیزی نمیدانم
اسب رم میکند
گاری برمیگردد
از گذشته چیزی نزدیکتر میشود
دیروقت است
بهانهای در کار نیست
شعر میآیند و
به جای تو زندهگی را میگیرد
همیشه در همان جاده میایستی
جادهای کمگذر
تا من به تو بگویم دیروقت است، دیروقت
و تو سربهزیر در تاریکی
به خانه برگردی
و جای چیزی را همیشه خالی ببینی
و بنویسی:
ــ برای زندهگیِ یک شعر
زندهگی کم داری.