چند سیب پیرشده در خواب میبینم
همزیستیِ بسترِ رودی خشکشده با آنها
خالیها و برهوتی پُر از ارواحِ مفاهیم و معنی
جایی که بر مدارِ واژهها نمیچرخید
که لباسی برای تنِ افکارِ دوپاها باشد
جادوگری که در کارِ ترکیبِ کلمه و عدد باشد
اینجا نیست
اُربیتالهای آزادشده منفردند
به فضای چیپِ شعرها و عشقها و طبیعتخوانیها نمیچسبند
این دوپاها هرگز به فردیت نرسیدند
کابوسهاشان رسید
سقراط همیشه تنها میخندید
و هنوز هم.
عقل در طنابهای فلسفه گره میخورد
که کسانی رذیلانه از آن بالا و پایین بروند
وحشت از پایان ــ در خوابها بیشتر از کتابها بود ــ
طنابها و چاهها و بهشتهای مقدس و جاودانهگی و بازیهای دیگر را
از مرزهای مسخرهگی
پایین سُرانده بود
گیاه میپزمُرْد
گوشت میگندید
چکش تنها میماند
سقراط میخندید
بیرون آیا امنتر از خانههایی نبود که ساختیم؟
هنوز روی زمین، مثلِ آنوقتها بازی جدیست؟
هنوز این است؟
هنوز آن است؟
از رفیقِ قدیمی است؟
از رفیقِ قدیمیمان ساموئل بِکِت چهخبر؟
پوکرِ خونینِ عقل با عقلش را کسی برداشت؟
کسی به ارث بُرد؟
اگر کار را یکسره کرده و کسی دیگر جزئتش را ندارد
باز خبرِ خوبیست!
چیزها از کِی فتیلۀ بستههای شروع و پایانشان را همزمان آتش کردند؟
آنوسطها چیزی هم آیا باقی ماند؟
داستانها کِی از تنها به ابتدا، از دورها به چشمها و وجودها
تاختها و حملههاشان را آغاز کردند؟
صداها چهطور برگشتند؟
دیوارِ مثالها در کجاها، روی چهـکهها فروریختند؟
سؤال در حالِ سقوط بود: زندهها را چه کسانی و کجا رؤیت کردند؟