آیا وقتی من صدایم را بالا میبُردم، طبقِ مادة فلان بندِ فلان،
حقوقِ مُردهها را زیرِ پا نمیگذاشتم؟
آیا من وقتی در شکمِ مادرم بودهام باید اعتصابِ غذا میکردم؟
آیا من احتیاج به راهنما نداشتم؟
مگر چراغِ آبیِ آن دستگاه که در اتاقِ سونوگرافی کارگذاشته بودند
روشن نشد؟
چراغِ آبی که همه میدانند یعنی جنین عنصرِ خطرناک،
پس چرا مأمورها دروغ گفتند و ثبت کردند: خنثا، و به همدیگر لبخند زدند؟
آیا در مأمورهای مخفیِ آن سازمان، رگههایی از خیانت پیدا شده بود؟
آیا نمونة خونیِ این مأمورها در دورة جنینیشان دستکاری شده بود؟
کسی بنا به دلایلِ احتمالاً "گرایش به انسانِ طبیعی"
که جُرمِ بزرگی محسوب میشده
برچسبِ شغلیِ مأمورِ جنین عنصرِ خطرناک را
روی نمونة خونیِ آنها چسبانده بوده؟ تا امیدی برای آینده باشم؟
آیا من اینها را در شکمِ مادرم مخفیانه فکر کردهام و به اینجا آوردهام؟
آیا اگر آن مأمورها تا به حال زنده بوده باشند
مرا اینهمه سال تحتِ نظر داشتهاند؟ و مخفیانه در تنهاییشان
برای من اشک میریختهاند که کاش زودتر زودتر
و مسئولیتِ سنگینی گردنِ من افتاده که بتوانم کاری کنم؟
ولی من مگر جز برچسبم شاعر، انگیلِ خودارجاع
که سنِ قانونیام رسماً و قانوناً به من ابلاغ شده
کارِ دیگری از دستم برمیآمده که از آن تخطی کرده باشم؟