به چند زبان خوابدیدن
به چند زبان " اُردکها را از این سرِ رودخانه به آن سرش " بُردن
به چند زبان صورتهای دیداری و شنیداری باران را
بیرون از طبیعت چیدن، به نمایش گذاشتن
به چند زبان اعتراف به اینکه هیچچیز خودِ باران نیست
به چند زبان میروم و شاخهای گاوِ نری را که قبلاً یکی از خدایان
[ بوده میگیرم
کج میکنم و میشکنم
خونِ قربانی را در گلوی خشکِ چند زبان میریزم
از خاکِ قربانی بر سرِ چندین زبان میپاشم
که گویا سنتی دیرینه است
ذرهای از آن خاک را
در دهانهای بازماندۀ چندین زبان میگذارم
که گویا سنتی دیرینه است
گاو را در زبانِ اصلیاش کُشتهام
از غارها بیرون آمدهام و گاو را در چندین زبان کُشتهام
و خونش را برای روییدنِ گندم و جو
بر زمینِ چندین زبان پاشیده و ریختهام
غارنشین بودهام
نمیدانم در چندین زبان
دستوپا میزدهام و زبانم گن بوده بیشک
گلهدار بودهام و زبانم را با حیواناتم پیش بُردهام
کشاورز بودهام و دیگر با زبانِ خاک و سنگ و گاو سخن میگفتهام
ترازویی را زیرِ باران بگذار
کدام کفّهاش میچربد؟
مغزت را در چند زبان از کار و چکش ساقط کن به باران بسپار
باران را برای همین آوردهایم.