آیا زمانی که من باید داستانِ خودم را شروع میکردم به پایان رسیده؟
آیا داستانِ من غمبار و تراژیک و اینجور چیزها بوده؟ حماسی بوده؟
نهای با فریاد و هِقهِق جواب میدهد
شاید من دیگر نمیتوانم جواب بدهم، که نه اینها نیست، نه!!
پس با چه حقی آن صفر آن صفرِ بزرگ
با میلیونها تُن وزنش روی آن غلتید؟
قدرتِ دفاعیِ من در برابر این غول عظیم بیرحم
چه میتوانست باشد؟
داستانم را قبلاً برای شما گفتهام داستانی کوچک است خندیدنم
میتوانستم آن را زمانی عکاسی کنم بگذارم جلوی نگاه کردنتان،
چیزی واقعی بود، واقعیت داشت
این تنها حقِ وجودیِ من بوده و الآن نیست،
همهچیز را باید دو بار گفت تا آدمها بفهمند
دهبار صدبار هزاربار و مدام گفت همان یک چیز را گفت
همیشه گفت
همیشه میدانید یعنی چه؟
یعنی دیگر عقلی نتواند در کلّه بماند
داستانِ من دیگر این نخواهد بود
یعنی دیگر عقلی نتواند در کلّه بماند داستانِ من دیگر این خواهد بود
من دردِ یک سگ را دارم، سگ میدانید یعنیچه؟
من یک سگم، من دردِ سگبودن را دارم
سگ اینجا تشبیه و استعاره و این آشغالها نیست، سگ یعنی سگ
داستانِ من این خواهد بود
داستانِ من دیگر این خواهد بود سگِ من این "من"
زیرِ چرخدندههای این ماشینِ عظیم دارد له میشود
و چیزنوشتنِ من یعنی داستانم را در حلقم حتجرهام بردارم و
زوزه بکشم و دور شوم
و چیزنوشتنِ من یعنی حرکتِ این ماشینِ عظیم و
زیرگرفتنِ تمام این خانهها در بالا و پایین و چپ و راست