از هرجایی موسیقی بخواهد میتواند شروع شود
از هرجایی شعر بخواهد میتواند شروع شود
*
آیا زمانی که باید موسیقی مرا از بین میبُرد و من هنوز زنده بودم
ارتجاع و محافظهکاریِ خود را با نامِ "زیباییشناسیِ هنر"
ابرو بالادادن، سر تکاندادن، گفتنِ اینکه اثری عالی بود مخفی نمیکردهام؟
همة آنهایی که مثلِ من بعد از شنیدنِ آن میگفتند عالیست
وجودی مزخرف داشتهاند
همة آنهایی که بعد از شنیدنِ آن میتوانستند حرف بزنند نظر بدهند
فخرفروشی کنند وجودی مزخرف داشتهاند
این عینِ روسپیگریست، {...}، اثری ویرانگر
فقط میتواند ویرانگر باشد
تکاندهندهبودن یعنی خفه شوی، بتوانی گورِ خود را گم کنی
من فقط با خودم هستم، و سؤالم را تکرار میکنم، اینبار بلندتر:
آیا زمانی که باید موسیقی مرا از بین میبُرد و من هنوز زنده بودم
آیا زمانی که باید موسیقی مرا از بین میبُرد و من هنوز زنده بودم
آیا زمانی که باید موسیقی مرا از بین میبُرد و من هنوز زنده بودم
آیا زمانی که باید موسیقی مرا از بین میبُرد و من هنوز زنده بودم
آخر چطور ممکن است؟ چهطور ممکن است؟ چه طور؟
من دیگر بدهکارِ کسی نیستم نه به مکاتبِ ادبی نه به تاریخِ زیباییشناسی
و نه هیچچیزِ دیگر
و کسی هم چیزی از من نمیخواهد. من فقط با خودم هستم.
آیا من حقِ تسویهحسابکردن با همهچیز را نداشتهام
تا لحنم نوعِ سخنگفتنم این باشد که شده، که هست؟
آیا من تسویهحساب کردهام با چیزی؟ من جز صدایم که بتوانم بلندش بکنم
و پایین بیاورمش مگر چیزِ دیگری هم داشتهام که بتوانم؟
من فقط در مقامِ یک روسپی میتوانم مظلومیتِ خود را داشته باشم،
تنها به شرطی که چیزی از آن باقی مانده باشد حتا آن روسپیاش
من چه نسبتی با واقعیتهایی که دُور و برم افتاده و میافتد داشتهام و دارم؟
ممیز کجا میایستد تا من به صورتِ اعدادِ ترسخورده
پُشتِ آن خود را پنهان کنم؟
شکمِ مادرم! شکمِ مادرم! اعشار! اعشار!
چند درصد از کلماتِ من میتوانست از افغانستان تا اینجا آمده باشد؟
"وحشت" کلمهای بیجُربُزه است برای سرزمینِ افغانستان
کُنشِ اجتماعیِ من به عنوانِ کسی که نامِ گندِ "شاعر" را یدک میکشد
اگر نزدیک به صفر نیست پس چیست؟
من فکر میکردهام که پشتِ یک صفرِ بزرگ مخفی شدهام و
داشتهام بلندبلند میخندیدهام ولی چهرهام این را نشان نمیداده
من با صدای بلند دارم میخندم! ولی چهرهام این را نشان نمیداده
من با صدای بلند دارم میخندم! ولی چهرهام چرا این را نشان نمیدهد؟
متأسفم از اینکه از مسئولیتم تخطی میکنم و خِرخِر میکنم گاهی،
سرنیزهای از جلو در سینهام یا از پشت،
متأسفم که به یاد نمیآورم در میدانِ کدام جنگ و چه سالی نَفَسَم...
متأسفم از اینکه بیآنکه در هیچ جنگی بودهد باشم گاهی خودخواسته
خنجری را قورت میدادهام، این برای واقعنمایی نبوده، نه،
آیا چیزی جز خودآزاریِ صرف میتوانسته باشد؟
*
اشتیاق برای پوسیدن تجزیهشدن
رسیدن به نقطهای که در آن خواستهای میلی نیست
تُهی شدهای
خندیدن به آفتاب که درمیآید
خندیدن به سالهایی که میایستند تا به تو بگویند چندساله شدهای
ما متأسفیم برای کسی که صورتش در تاریکیِ سایههایی که به آن چسبیدهاند
خندهاش را نشان نمیدهد
و در خوابهایش هِی کلیدِ برقِ اتاقها را میزند از ایناتاق به آناتاق
اما لامپها روشن نمیشوند
این است معنایِ "امنیتِ شخصی" رفیقگونتر گراس