الف)
آن جهانِ فرضی به چه دردم میخورَد؟
این جهانِ واقعی به چه کارم میآید؟
اصولاً آیا چیزی میخواهم؟ چیزی از من میخواهند؟
بسیاری وقتها خود را مثلِ تکهای میبینم که میافند به سطحِ آب
و میغلتد و فرومیرود و در بسترِ آن بهمرور دفن میشود
و کاری به حرکتِ عظیمِ دریا و فشارِ متلاطم و بزرگِ آن تهها ندارد
تکهای که خودْ نمیداند کِی وجود داشته
چه موجودیتی داشته یا حتا به چه شکلی بوده
تکهای که نمیداند رابطهاش را با واقعیت رابطهاش را با هر چیزِ دیگری
کتشلوار پوشیدنش، سخنرانی کردنش
یا از بقالی چیزی معمولی خریدنش را
دیگر چهفرقی میکند که ردیفِ دندانهای یک کوسه باشم
یا تصویری از تصویرگری که در یک کتابِ کودک
تکهای که از بهخودمعنادادنها پاهایش را میخواهد بکَند
منطقهای کوچک باشم با تابلویی بر آن:
"منطقه مینروبی نشده است، وارد نشوید"
یا چالهای کوچک که لاک پشت بعد از تخمگذاری
آنجا را با ماسهها میپوشانَد و مخفی میکند
چه فرقی میکند که درست همین لحظه از آنجا باشم
یا زمانی که جوجهها یکبهیک بیرون میآیند و از روی غریزه
میدوند به طرفِ دریا
همة اینها بیرحمانه اتفاق افتاده یا میافتد
یا حتا پوستههای بهجامانده از آن تخمها باشم
کاشفِ قانونِ جاذبه بودیم
با دهانی مشترک همهچیز دارد همهچیز را میبلعد
حتا اینجا هم از آن قانون تبعیت میکند
از بالا تا پایین
وسوسة این که از پایین به بالا باشد هم تنها کمی احساسِ سبُکی میدهد
و شاید برعکس:
ابلهانی به نامِ شعرا، برای خنثا کردنِ فشارِ بیرونی
برای سبُکشدن از دردِ "همهمان میمیریم"
شروع به ساختمانسازی کردهاند و
خلافِ جهتِ آب شنا کردهاند
یعنی در ساختمانهای واقعی همین سطرْ همکف
"خلافِ جهتِ ..." طبقة اول
"شروع به ساختمانسازی" طبقة دوم است
اما در خانههای اینها "آن جهانِ فرض" طبقة اول
"این جهانِ واقعی" طبقة دوم، "اصولاً آیا چیزی" سوم
...
ب)
میبیند چه چیزهایی دارد مرا با شما مشغول میکند
خُردهخُردههای من در دهانهاتان چه مزهای دارد؟
شما حملهور شدهاید و شدهایم و همیشه
تکهتکه ساختهشدن
و تکهتکه با عادتها و قراردادها و معنادادنها و داشتنها و بودنها
تجزیهشدن ــ بله، این رسمِ همهچیز است ـــ
دیگر چه فرقی میکند که کلماتِ شعرِ من دهانهاشان هنگامِ مُردن
باز مانده باشد، آیا هنگامِ بهدنیاآمدن مُرده باشند؟
جهانی برای طبقهبندی و تعریف و اکتشاف و تحقیق
همیشه!
جهانی که چیزها همیشه به جانِ هم افتاده باشند و بودند و بیفتند
همیشه!
جهانی که بیمعناست و فوقالعاده جالب است و آشغالهایی که از ما بیرون میریزد
چرا چه ــ
جهانی که در کوچهای از آن وقتی یکی را خطری تهدید میکند و تو
میخواهی علامت بدهی سوت بزنی
تازه میفهمی چه فاصلة وحشتناکی با آنجا داری، هر چند که همانجا
درست در کنارِ آن شخص هم اگر باشی
چهگونه
جهانی که، چرا
جهانی که کسی از جایی به من علامت میدهد سوت میزند
تا بفهمم که شما در حالِ تجزیةلاشة زندهزندة منید
به جانِ هم افتاده بودهاستهخواهیدید
نه! همیشه،
نه، زمانهای دیگری که به صرفِ همدیگر مشغولند
شلاق زده میشوند و شلاق میزنند
قربانیها در طبقاتِ پایینی جمع میشوند
قربانیهای از طبقاتِ بالا رو به پایین سَقَط میشوند
"سقوط" واژهای که آزادیخواه/هانه است
نه، قربانیها سنگینیهای واقعیِ خود را دارند
آنها از طبقاتِ بالا شکنجهشکنجه یعنی پایین شکنجهشکنجه میآیند
قربانیها همدیگر را بو میکنند، آنها صاحبِ چشمانِ خود نیستند
کهنهکارها به تازهواردها داروهاشان را میدهند
کهنهکارهای من هم بوی تجزیهشدنِ مرا خوب میشناسند
همیشه
همیشه شلاقها از طبقاتِ بالایی رو به پایینی شلاق میخورَند
همیشه از سطح به تو، از رو به تو تجزیه میشویم
لحظاتی که از تاریکیِ ما به شما یا آیا قابلِ اندازهگیریست؟!
حالا نمیدانم این پلهها را توریستها در حالِ بالا آمدنند
یا دارند پایین میروند
حالا نمیدانم در اسکله بار از کشتی خالی میکنند
حالا نمیدانم روزِ شما اینجا شب شده،
یا شب است و شما دارید پردهها را میکشید
حالا نمیدانم شما قاچاقچیِ چهچیزهایی هستید،
یا کلمههای من دارند خود را به عنوانِ پناهنده به شما قاچاق میکنند
حالا باید یدککشِ چه زمانی در خود باشد
که کسی علامت بدهد بو کند همة وجودِ ما را تا ما متوجهِ آن بالا کند:
چراقِ طبقة چهارم ناگهان روشن شد