چه چیز میانِ آدم‌ها عوض شده؟

      نمرة کفش‌ها، نمرة عینک‌ها، رنگِ لباس‌ها

یا رنج  که هیچ تغییری نمی‌کند؟


خندیدن

       در خانه‌ای که می‌سوخت:

_زبانی که با آن فکر می‌کردم

        آتش گرفته بود.


دیگر هیچ فکری در من خانه نمی‌کند

شاید خطر از همین‌جا پا به وجودم می‌گذارد.


سکوت کلمه‌ای‌ست که برای ناشنواییمان ساخته‌ایم

  وگرنه در هیچ‌چیزی رازی پنهان نیست.

کسی عریان سخن نمی‌گوید

     شاعرانِ باستان‌شناس

شاعرانِ بی‌کار، با کلماتی که زیاد کار کرده‌اند.


چه چیز ما را به چنگ‌زدنِ اشیا

به نوشتن وادار می‌کند؟

ما برای پس‌گرفتنِ کدام « زمان » به دنیا می‌آییم؟


 آیا مُـردنِ آدم‌ها

                          اخطار نیست؟

چرا آدم‌ها خود را به گاوآهنِ فلسفه می‌بندند؟ 

       چه چیز جز ما در این مزرعه درو می‌شود

  چه چیز ؟

من از پیچیده‌شدن در میانِ کلمات نفرت دارم

چه چیز ما را از این توهّم ــ زنده بودن ــ

                  از این توهّم‌ ــ مُردن ــ نجات خواهد داد ؟


پرنده یعنی چه

         از چه چیزِ درخت باید سخن بگویم

    که زمان در من نگذرد ؟

خندیدن

    در خانه‌ای بزرگ‌تر

 که رفته‌رفته زبانش را

خاک از او می‌گیرد

و مثلِ پارچه‌ای که روی مُرده‌ها می‌کِشند

  آن را روی خود می‌کِشد. 




:: قطعه ای از کتاب خندیدن در خانه ای که می سوخت؛ اثر زنده یاد شهرام شیدایی