شهرام شیدایی

بیست و سوم خردادماه سال ۱۳۴۶؛ سراب - دوم آذرماه سال ۱۳۸۸؛ تهران

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نیاز» ثبت شده است

خندیدن در خانه ای که می سوخت - نیاز

نیاز به تاریکی داریم  نیاز به روشنایی

      و بیش‌تر از این  دیگر نمی‌توان گرسنه‌گی کشید

در خواب‌دیدن  اندیشیدن

گرسنه گی در دوست داشتن.



ما وقتِ زمین را گرفته‌ایم

   و هیچ نکرده‌ایم

بعد از پیکاسو

          دیگر هیچ‌کس نفس نمی‌کشد

    دیگر کسی خوابِ جدیدی نمی‌بیند

ما مُرده‌ایم و بلد نیستیم حرف بزنیم .


حتی ما جلوِ کنده‌شدنِ یک برگ را از شاخه‌ای

       نمی‌توانیم بگیریم

به کتاب‌ها استناد کردن  دل بستن  مسخره است .


زبان‌هایی که ما با آن‌ها حرف می‌زنیم  همه بیگانه‌اند

فکر کن ، باد چیزی را ترجمه نمی‌کند.


پنگوئن‌ها شعر نمی‌گویند

  اما زنده ‌گی می‌کنند

ماسه‌های ساحل

پرنده‌ها و درخت‌ها

همه، بی‌نیازِ شعر، ادامه می‌دهند .

ما این‌جا می‌نشینیم

        و چیزی از ساحل‌ها را ، پرنده‌ها و شهرها را

روی کاغذها می‌گذاریم.

ــ که چه ؟‌ ــ

یک روز می‌شنوی آدم‌ها عوض شده‌اند

کلمة « من » حذف شده

و هیچ‌کس خاطره‌ای برای بالارفتن از خود

   یا برگشتن پیدا نمی‌کند .

یک روز می‌شنوی

همه چیز خنثا شده

   و « زمان » کاری به کارِ کسی ندارد . 


یک روز : 


    بالاآمدنِ دریا عددی می‌خواهد

         عاشق‌نشدنِ من عددی

    و زیرِخاک‌بودنِ تو

      با فرمول‌های ریاضیات و فیزیک  روشن نمی‌شود .



یک روز : 


    کسی که سکوت می‌کند

    بازی را مسخره کرده

    ما که حرف می‌زنیم

      باخته‌ایم .



یک روز : 


    می‌دانی که زمین

برای چرخیدنِ خود باید از ما حرف بکشد . 






مدت‌هاست که شعرهایم را به جای آدم‌ها

برای کُتم که روبه‌رویم آویخته‌ام می‌خوانم .





:: قطعه ای از کتاب خندیدن در خانه ای که می سوخت؛ اثر زنده یاد شهرام شیدایی 
شهرام شیدایی

نیاز

نیاز به تاریکی داریم  نیاز به روشنایی

      و بیش‌تر از این  دیگر نمی‌توان گرسنه‌گی کشید

در خواب‌دیدن  اندیشیدن

گرسنه گی در دوست داشتن.



ما وقتِ زمین را گرفته‌ایم

    و هیچ نکرده‌ایم

بعد از پیکاسو

          دیگر هیچ‌کس نفس نمی‌کشد

    دیگر کسی خوابِ جدیدی نمی‌بیند

ما مُرده‌ایم و بلد نیستیم حرف بزنیم .


حتی ما جلوِ کنده‌شدنِ یک برگ را از شاخه‌ای

        نمی‌توانیم بگیریم

به کتاب‌ها استناد کردن  دل بستن  مسخره است .


زبان‌هایی که ما با آن‌ها حرف می‌زنیم  همه بیگانه‌اند

فکر کن ، باد چیزی را ترجمه نمی‌کند.


پنگوئن‌ها شعر نمی‌گویند

   اما زنده ‌گی می‌کنند

ماسه‌های ساحل

پرنده‌ها و درخت‌ها

همه، بی‌نیازِ شعر، ادامه می‌دهند .

ما این‌جا می‌نشینیم

        و چیزی از ساحل‌ها را ، پرنده‌ها و شهرها را

روی کاغذها می‌گذاریم.

ــ که چه ؟‌ ــ

یک روز می‌شنوی آدم‌ها عوض شده‌اند

کلمة « من » حذف شده

و هیچ‌کس خاطره‌ای برای بالارفتن از خود

    یا برگشتن پیدا نمی‌کند .

یک روز می‌شنوی

 همه چیز خنثا شده

    و « زمان » کاری به کارِ کسی ندارد . 


یک روز : 


    بالاآمدنِ دریا عددی می‌خواهد

         عاشق‌نشدنِ من عددی

    و زیرِخاک‌بودنِ تو

      با فرمول‌های ریاضیات و فیزیک  روشن نمی‌شود .



یک روز : 


    کسی که سکوت می‌کند

     بازی را مسخره کرده

    ما که حرف می‌زنیم

        باخته‌ایم .



یک روز : 


    می‌دانی که زمین

برای چرخیدنِ خود باید از ما حرف بکشد . 






مدت‌هاست که شعرهایم را به جای آدم‌ها

برای کُتم که روبه‌رویم آویخته‌ام می‌خوانم .





:: قطعه ای از کتاب خندیدن در خانه ای که می سوخت؛ اثر زنده یاد شهرام شیدایی 
شهرام شیدایی