در این کلمه‌ها، چیزِ زنده‌ای پیدا نمی‌شود

مگر بهانه‌ای

مجالی برای گریختن.

کسی میانِ این سطرها جانمی‌مانَد.

خورشید را در کلمه گنجاندن

دریا را مستمسکِ خویش کردن.


شعر مجالِ شعبده و شگفتی و سرریزکردنِ حس نیست

درنگی در گلوست

فشاری در قتل‌گاه

بیرون‌کشیدنِ سنگ از معنایش

دمیدنِ خون در آن

دوباره‌گیِ زیستن است.

سکوتِ بزرگ و پُرخونی‌ست

که می‌توان در آن

به کودکی بازگشت

به درخت دریا گفت

گرمای آتش را پس داد

تنهاییِ ماه را جبران کرد.

شعر پلنگی تیرخورده است

که برای پروانۀ نشسته روی زخمش

عمیق می‌گرید.

مخاطبِ نور و تاریکی.

شعر دست‌هایی‌ست که درهای بسته را می‌کوبد

و سایه‌ای در سنگ را

سایه‌ای در انسان را

می‌بوسد.


طلسمی‌ست برای مرگ

که تنها کودکان آن را، ندانسته، می‌شکنند

تا بتوانیم به مرگ بازگردیم.

آتشی برای آتشی دیگر.







 :: قطعه ای از کتاب آتشی برای آتشی دیگر؛ اثر زنده یاد شهرام شیدایی