سنگینی یک ماه پرواز در بال‌هامان  چشم‌هامان

و نخستین شبی که کنارِ هم دسته‌جمعی به خواب می‌رویم.

"من جوانم، اولین سالَم است که با گروهِ مهاجر

در این‌جا فرود آمده‌ام.

و آن‌قدر حسّم بکر است و نو و شفاف

که شاید به خاطرِ همین ــ برخلافِ همه که خوابیده‌اند ــ

اصلاً خوابم نمی‌آید."


او نمی‌داند که دارد

خوش‌بختیِ خوش‌بختیِ خوش‌بختی را تجزیه می‌کند.     





:: قطعه ای از کتاب سنگی برای زندگی ، سنگی برای مرگ؛ اثر زنده یاد شهرام شیدایی