نوبت را به من داده‌اند

که این زمین را مدام شخم بزنم و

نگذارند چیزی در آن کاشته شود

ــ ممنوع است ــ

احساسِ بی‌شرف‌ها را دارم

از این‌که دوباره توانسته‌ام

سراغِ کاغذ و قلم بروم

دربارة چه؟‌ دربارة چه؟

بذرهای گندیده‌ام؟

وجودِ گندیده‌ام؟

سرزمین و مردمانِ گندگرفته‌ام؟

فکر می‌کنید آن‌قدر بو گرفته باشم

که ارزشِ کشته‌شدن مثل همای سعادتی

تاجی بر سرم بنشیند؟

بوی تعفن من آیا

این لاش‌خورها را تا پُشتِ درِ خانه‌ام

پُشتِ پنجره‌های اتاقم نکشانده؟

احساس بی‌شرف‌ها را دارم ساموئل!

بیا و این حیوان را راحت کن

تفنگ، پُشتِ در است.     





:: قطعه ای از کتاب سنگی برای زندگی ، سنگی برای مرگ؛ اثر زنده یاد شهرام شیدایی