صخره چیزی‌ست که این‌روزها از من کنده شده

دیگر می‌توانم به آن نگاه کنم.


چشمانم را با آرامش روی هم خواهم گذاشت

دیگر شب‌ها به خود نخواهم پیچید، دیگر خواب خواهم داشت، خوابِ آرام

دیگر چیزی از اعدامی‌ها  دوستانِ به‌قتل‌رسیده‌ام به یاد نخواهم داشت

باید با دُمم گردو بشکنم  کلاهم را به هوا بیندازم

از این‌همه خوش‌اقبالی و خوش بختی و سعادت و رست‌گاری که نصیبم شده

بخت با من یاد بوده  در جابه‌جایی و حرکتِ این سنگ این صخره


اما جای خالیِ آن بیش‌تر از وزنِ قبلی‌اش سنگینی می‌کند، یعنی نَفُسَم دیگر ــ

لعنتی تو باید به این عادت بکنی!

تمامِ موجودیتِ من غلت زده از من بیرون افتاده،

دادزدن بر سرِ دالانِ خالی، خانه‌ای متروک به چه درد می‌خورَد


رفیق‌گونتر گراس  






:: قطعه ای از کتاب سنگی برای زندگی ، سنگی برای مرگ؛ اثر زنده یاد شهرام شیدایی